حس کنترلگری: وقتی زندگی را مثل یک پروژه مدیریت میکنیم
همه ما در زندگی به دنبال احساس امنیت و ثبات هستیم. این میل به داشتن کنترل بر شرایط، اتفاقات و حتی افراد اطرافمان ریشه در همین نیاز دارد. اما گاهی این حس کنترلگری از حد تعادل خارج شده و به یک وسواس فکری و رفتاری تبدیل میشود که نه تنها به خودمان بلکه به اطرافیانمان نیز آسیب میزند.

در این پست، نگاهی به تجربه کاربران نی نی سایت در مورد حس کنترلگری میاندازیم. نظرات و تجربیات متنوعی در این مورد به اشتراک گذاشته شده است که میتواند برای کسانی که با این مشکل دست و پنجه نرم میکنند، مفید باشد.
- ✅اصرار بر انجام همه کارها به روش خود و عدم اعتماد به دیگران.
- ✅نظارت دائمی بر رفتار همسر و فرزندان.
- ✅احساس ناراحتی و عصبانیت در صورت عدم تطابق شرایط با انتظارات.
- ✅چک کردن مکرر قفل در، شیر گاز و سایر موارد ایمنی.
- ✅نگرانی بیش از حد در مورد آینده و تلاش برای برنامهریزی دقیق تمام جوانب.
- ✅سرزنش خود و دیگران در صورت بروز اشتباه.
- ✅مشکل در واگذاری مسئولیتها به دیگران.
- ✅سعی در تغییر دادن افراد به چیزی که خودتان میخواهید.
- ✅کنترل کردن ریز به ریز مسائل مالی خانواده.
- ✅حسادت و مالکیت بیش از حد در روابط عاطفی.
- ✅اجتناب از ریسک و موقعیتهای جدید به دلیل ترس از دست دادن کنترل.
- ✅مقایسه مداوم خود با دیگران و احساس نارضایتی.
- ✅گیر دادن به جزئیات و وسواس فکری در مورد بینقص بودن.
- ✅دخالت در زندگی دیگران و ارائه نصیحتهای ناخواسته.
- ✅تصمیم گیری به جای دیگران به دلیل باور به اینکه بهترین تصمیم را میدانید.
- ✅احساس خشم و رنجش در صورت مخالفت دیگران با نظرات شما.
- ✅تهیه قوانین سختگیرانه و غیرمنطقی برای خود و دیگران.

شناخت نشانههای این حس در خودمان و دیگران، اولین قدم برای مقابله با آن است.
وقتی حس کنترلگری زندگی را مختل میکند: خلاصهای از تجربههای نینیسایتیها
1. ترس از دست دادن کنترل
بسیاری از کاربران نینیسایت از ترس عمیق از دست دادن کنترل بر موقعیتها و افراد در زندگیشان صحبت کردهاند. این ترس باعث میشود تا آنها به دنبال کنترل همهچیز باشند. این ترس ریشه در کودکی دارد و به تجربیات ناخوشایندی برمیگردد که در آن احساس ناامنی کردهاند. ممکن است فرد در کودکی حس کرده باشد که قادر به محافظت از خود یا دیگران نبوده است. در نتیجه، این افراد تلاش میکنند تا با کنترل، از تکرار تجربیات مشابه جلوگیری کنند. این ترس، گاهی اوقات، به صورت ناخودآگاه بروز میکند و فرد حتی متوجه دلیل اصلی رفتارش نمیشود. این افراد اغلب در محیطهای غیرقابل پیشبینی، دچار اضطراب شدید میشوند. آنها به دنبال ایجاد یک الگوی ثابت و قابل پیشبینی در زندگی خود هستند.
2. استرس و اضطراب مداوم
تلاش برای کنترل همهچیز منجر به سطح بالایی از استرس و اضطراب در بین این افراد میشود. آنها دائماً نگران هستند که چیزی درست پیش نرود. این استرس مزمن میتواند تأثیرات منفی بر سلامت جسمی و روانی آنها داشته باشد. بیخوابی، سردرد، مشکلات گوارشی و ضعف سیستم ایمنی از جمله عوارض این استرس مداوم هستند. آنها اغلب احساس خستگی و فرسودگی میکنند، زیرا انرژی زیادی را صرف کنترل موقعیتها میکنند. این اضطراب میتواند به شکل وسواس فکری و عملی نیز بروز کند. آنها ممکن است به طور مداوم یک عمل را تکرار کنند تا احساس آرامش کنند. این افراد اغلب در روابط خود نیز دچار مشکل میشوند، زیرا اطرافیانشان را تحت فشار قرار میدهند.
3. روابط آسیبدیده
کنترلگری میتواند روابط صمیمانه را خراب کند. همسر، فرزندان و دوستان از رفتار کنترلگرانه خسته میشوند و احساس خفگی میکنند. آنها احساس میکنند که به آنها اعتماد نمیشود و نمیتوانند خودشان تصمیم بگیرند. این موضوع منجر به ایجاد نارضایتی و فاصله در روابط میشود. فرد کنترلگر اغلب متوجه تأثیرات منفی رفتارش بر روابطش نمیشود. او فکر میکند که فقط به دنبال بهترین نتیجه است و نمیفهمد که روشش آسیبزننده است. به مرور زمان، این افراد ممکن است تنها شوند و احساس انزوا کنند.
4. عدم اعتماد به دیگران
افرادی که حس کنترلگری قوی دارند، معمولاً به دیگران اعتماد ندارند و فکر میکنند فقط خودشان میتوانند کارها را به درستی انجام دهند. این عدم اعتماد باعث میشود تا آنها وظایف را به دیگران محول نکنند و همهچیز را خودشان انجام دهند. این موضوع منجر به خستگی و فرسودگی بیشتر آنها میشود. آنها اغلب از عملکرد دیگران ناراضی هستند و به طور مداوم از آنها انتقاد میکنند. این انتقادها باعث میشود تا دیگران از همکاری با آنها اجتناب کنند. فرد کنترلگر اغلب احساس میکند که در یک چرخه معیوب گیر کرده است. او به دیگران اعتماد نمیکند، آنها هم از همکاری با او خودداری میکنند، و او بیشتر به این باور میرسد که فقط خودش میتواند کارها را انجام دهد.
5. کمالگرایی
کمالگرایی یکی از عوامل اصلی حس کنترلگری است. این افراد میخواهند همهچیز بینقص باشد و از هرگونه اشتباهی جلوگیری کنند. آنها استانداردهای بسیار بالایی برای خود و دیگران تعیین میکنند. رسیدن به این استانداردها اغلب غیرممکن است و باعث ناامیدی و نارضایتی میشود. آنها به جای لذت بردن از دستاوردها، بر روی نقصها و اشتباهات تمرکز میکنند. این افراد اغلب از شروع پروژههای جدید میترسند، زیرا میدانند که نمیتوانند همهچیز را به طور کامل کنترل کنند. کمالگرایی میتواند منجر به اهمالکاری و تعویق کارها شود. فرد کمالگرا ممکن است ساعتها وقت صرف انجام یک کار کوچک کند تا مطمئن شود که هیچ اشتباهی رخ نمیدهد.
6. مشکل در واگذاری مسئولیتها
به دلیل عدم اعتماد به دیگران و کمالگرایی، این افراد در واگذاری مسئولیتها به دیگران دچار مشکل هستند.آنها فکر میکنند که هیچکس نمیتواند کارها را به خوبی آنها انجام دهد.این موضوع باعث میشود تا آنها حجم زیادی از کار را بر عهده بگیرند و دچار فرسودگی شوند.آنها اغلب احساس میکنند که زیر بار مسئولیتها خرد شدهاند.واگذاری مسئولیتها به دیگران به معنای از دست دادن کنترل نیست، بلکه به معنای تقسیم بار و ایجاد فرصت برای رشد دیگران است.یادگیری هنر واگذاری مسئولیتها میتواند به کاهش استرس و افزایش بهرهوری کمک کند.
فرد کنترلگر باید به این باور برسد که دیگران نیز میتوانند کارهایشان را به خوبی انجام دهند.
او باید به آنها فرصت دهد تا مهارتهای خود را نشان دهند و از اشتباهاتشان درس بگیرند.
7. انتقاد بیش از حد
این افراد معمولاً از خود و دیگران به شدت انتقاد میکنند. آنها همیشه به دنبال یافتن ایرادها و نقصها هستند. این انتقادهای مداوم میتواند باعث کاهش اعتماد به نفس و ایجاد احساس ناامنی در اطرافیان شود. انتقاد سازنده میتواند مفید باشد، اما انتقاد بیش از حد و غیرمنصفانه مخرب است. فرد کنترلگر باید یاد بگیرد که به جای تمرکز بر روی ایرادها، بر روی نقاط قوت و دستاوردها تمرکز کند. او باید به دیگران انگیزه دهد تا پیشرفت کنند و از اشتباهاتشان درس بگیرند. انتقاد باید با احترام و همدلی همراه باشد. فرد کنترلگر باید به یاد داشته باشد که هیچکس کامل نیست و همه اشتباه میکنند.
8. نارضایتی از زندگی
تلاش برای کنترل همهچیز و نارضایتی از نتایج، منجر به احساس نارضایتی از زندگی میشود. این افراد نمیتوانند از لحظات خود لذت ببرند و همیشه نگران آینده هستند. آنها اغلب احساس میکنند که زندگیشان پوچ و بیمعنا است. برای افزایش رضایت از زندگی، فرد باید یاد بگیرد که کنترل برخی از جنبهها را رها کند و به جریان زندگی اعتماد کند. او باید به دنبال یافتن معنا و هدف در زندگی خود باشد. تمرکز بر روی داشتهها و سپاسگزاری از نعمتها میتواند به افزایش رضایت از زندگی کمک کند. فرد کنترلگر باید یاد بگیرد که از لحظات کوچک و ساده زندگی لذت ببرد. او باید به خود اجازه دهد که گاهی اوقات بدون برنامهریزی و کنترل، به تفریح و استراحت بپردازد.
9. مشکل در سازگاری با تغییرات
افرادی که حس کنترلگری قوی دارند، در سازگاری با تغییرات دچار مشکل هستند. آنها دوست دارند همهچیز طبق برنامه پیش برود و از هرگونه تغییر ناگهانی متنفر هستند. تغییرات میتوانند باعث ایجاد استرس و اضطراب در آنها شوند. زندگی پر از تغییرات است و عدم توانایی در سازگاری با آنها میتواند منجر به مشکلات زیادی شود. فرد کنترلگر باید یاد بگیرد که انعطافپذیر باشد و خود را با شرایط جدید وفق دهد. او باید به این باور برسد که تغییرات همیشه بد نیستند و میتوانند فرصتهای جدیدی را برای رشد و پیشرفت فراهم کنند. آمادگی برای مواجهه با تغییرات غیرمنتظره میتواند به کاهش استرس و اضطراب کمک کند. فرد کنترلگر باید یاد بگیرد که به جای مقاومت در برابر تغییرات، آنها را بپذیرد و سعی کند از آنها به نفع خود استفاده کند.
10. سرکوب احساسات
افراد کنترلگر اغلب احساسات خود را سرکوب میکنند. آنها فکر میکنند که نشان دادن احساسات، نشانه ضعف است. سرکوب احساسات میتواند منجر به مشکلات روانی و جسمی شود. احساسات، بخشی طبیعی از زندگی هستند و باید به آنها اجازه داد که بروز کنند. فرد کنترلگر باید یاد بگیرد که احساسات خود را شناسایی کند و به آنها احترام بگذارد. او باید به خود اجازه دهد که احساسات خود را به طور سالم ابراز کند. صحبت کردن با یک دوست، عضو خانواده یا درمانگر میتواند به ابراز احساسات کمک کند. فرد کنترلگر باید به این باور برسد که نشان دادن احساسات، نشانه قدرت است، نه ضعف.
11. انکار مشکل
بسیاری از افرادی که حس کنترلگری دارند، مشکل خود را انکار میکنند. آنها فکر میکنند که رفتارشان طبیعی است و هیچ مشکلی وجود ندارد. انکار مشکل، مانع از حل آن میشود. اولین قدم برای حل مشکل، پذیرش وجود آن است. فرد کنترلگر باید به این باور برسد که رفتار کنترلگرانهاش، تأثیرات منفی بر زندگی خود و دیگران دارد. او باید آماده باشد که برای تغییر رفتار خود تلاش کند. مشاوره با یک متخصص میتواند به او در پذیرش مشکل و شروع فرآیند تغییر کمک کند. فرد کنترلگر باید به این باور برسد که تغییر رفتار، امکانپذیر است و او میتواند زندگی بهتری داشته باشد.
12. ترس از آسیبپذیر بودن
حس کنترلگری اغلب ریشه در ترس از آسیبپذیر بودن دارد. فرد میترسد که اگر کنترل را از دست بدهد، آسیب ببیند یا مورد سوء استفاده قرار گیرد. این ترس باعث میشود تا او تمام تلاش خود را برای کنترل محیط و افراد اطرافش به کار گیرد. آسیبپذیر بودن، بخشی طبیعی از زندگی است و نمیتوان از آن اجتناب کرد. فرد کنترلگر باید یاد بگیرد که با آسیبپذیری خود کنار بیاید و به خود اجازه دهد که گاهی اوقات احساس ضعف کند. او باید به این باور برسد که نشان دادن آسیبپذیری، نشانه شجاعت است، نه ضعف. ایجاد روابط صمیمی و مبتنی بر اعتماد میتواند به کاهش ترس از آسیبپذیر بودن کمک کند. فرد کنترلگر باید یاد بگیرد که به دیگران اعتماد کند و به آنها اجازه دهد که از او حمایت کنند.
13. تمرکز بر جزئیات به جای کلیات
افراد کنترلگر اغلب بیش از حد بر روی جزئیات تمرکز میکنند و از دیدن تصویر بزرگتر غافل میشوند.آنها تمام تلاش خود را برای کنترل جزئیات صرف میکنند و از هدف اصلی دور میشوند.این تمرکز بیش از حد بر روی جزئیات میتواند منجر به استرس و اضطراب شود.دیدن تصویر بزرگتر به فرد کمک میکند تا اولویتها را تعیین کند و انرژی خود را به درستی مدیریت کند.فرد کنترلگر باید یاد بگیرد که از تمرکز بر روی جزئیات دست بردارد و به هدف اصلی توجه کند.
او باید به خود اجازه دهد که گاهی اوقات برخی از جزئیات را نادیده بگیرد و بر روی کلیات تمرکز کند.
یادگیری مهارتهای مدیریت زمان و اولویتبندی میتواند به او در این زمینه کمک کند.فرد کنترلگر باید به این باور برسد که رسیدن به هدف اصلی مهمتر از کنترل تمام جزئیات است.
14. تهیه قوانین سختگیرانه
افراد کنترلگر معمولاً قوانین سختگیرانهای برای خود و دیگران وضع میکنند. آنها فکر میکنند که با پیروی از این قوانین، میتوانند از بروز هرگونه مشکلی جلوگیری کنند. این قوانین سختگیرانه میتواند منجر به محدودیت و عدم انعطافپذیری شود. قوانین باید برای تسهیل زندگی باشند، نه برای محدود کردن آن. فرد کنترلگر باید یاد بگیرد که قوانین انعطافپذیری وضع کند و در صورت لزوم، آنها را تغییر دهد. او باید به خود و دیگران اجازه دهد که گاهی اوقات از قوانین تخطی کنند. ایجاد تعادل بین قوانین و آزادی میتواند به افزایش رضایت از زندگی کمک کند. فرد کنترلگر باید به این باور برسد که قوانین سختگیرانه، الزاما منجر به نتایج بهتری نمیشوند.
15. سوء بهرهگیری از قدرت
در برخی موارد، حس کنترلگری میتواند منجر به سوء بهرهگیری از قدرت شود. فرد از قدرت خود برای کنترل وmanipulate دیگران استفاده میکند. این سوء بهرهگیری از قدرت میتواند به شکلهای مختلفی مانند زورگویی، تهدید و تحقیر بروز کند. سوء بهرهگیری از قدرت، رفتاری غیر اخلاقی و آسیبزننده است. فرد کنترلگر باید آگاه باشد که سوء بهرهگیری از قدرت، هیچ توجیهی ندارد. او باید از رفتار خود مسئولیتپذیر باشد و برای جبران خسارتها تلاش کند. در صورت نیاز، باید از یک متخصص کمک بگیرد تا رفتارهای مخرب خود را تغییر دهد. فرد کنترلگر باید به این باور برسد که احترام به حقوق دیگران، اساسیترین اصل اخلاقی است.
16. احساس گناه
پس از اینکه فرد کنترلگر متوجه میشود که رفتارش به دیگران آسیب رسانده، ممکن است احساس گناه شدیدی را تجربه کند. او از اینکه باعث ناراحتی و رنجش دیگران شده، احساس پشیمانی میکند. این احساس گناه میتواند او را فلج کند و مانع از تغییر رفتارش شود. احساس گناه، احساسی طبیعی است، اما نباید اجازه داد که کنترل زندگی را در دست بگیرد. فرد کنترلگر باید به خود اجازه دهد که احساس گناه کند، اما نباید در آن غرق شود. او باید برای جبران اشتباهاتش تلاش کند و از دیگران عذرخواهی کند. یادگیری بخشش خود و دیگران میتواند به رهایی از احساس گناه کمک کند. فرد کنترلگر باید به این باور برسد که همه اشتباه میکنند و مهم این است که از اشتباهات خود درس بگیریم.
17. نیاز به تایید دیگران
برخی از افراد کنترلگر، نیاز شدیدی به تایید دیگران دارند. آنها میخواهند همواره مورد تحسین و قدردانی قرار گیرند و از انتقاد میترسند. این نیاز به تایید، میتواند آنها را به سمت رفتارهای کنترلگرانه سوق دهد. آنها فکر میکنند که با کنترل دیگران، میتوانند تایید و قدردانی آنها را جلب کنند. اعتماد به نفس و عزت نفس سالم، نیاز به تایید دیگران را کاهش میدهد. فرد کنترلگر باید یاد بگیرد که به خود ایمان داشته باشد و ارزش خود را از درون جستجو کند. او باید به این باور برسد که تایید دیگران، نباید تعیین کننده هویت و ارزش او باشد. تمرکز بر روی نقاط قوت و دستاوردها میتواند به افزایش اعتماد به نفس کمک کند. فرد کنترلگر باید به این باور برسد که دوست داشته شدن و پذیرفته شدن، نیازی به کنترل دیگران ندارد.







بعضی وقت ها حس کنترل گری مثل سایه سنگینی می شود که نه فقط روی خودمان، بلکه روی همه روابطمان سایه می اندازد. چند سال پیش متوجه شدم چقدر این رفتار می تواند فاصله بین آدم ها را بیشتر کند. وقتی مدام می خواستم همه چیز را کنترل کنم، انگار بدون اینکه بفهمم دارم خودم را از بقیه جدا می کنم.
یکی از چیزهایی که کمتر درباره اش حرف زده می شود، این است که کنترل گری گاهی از خستگی عمیق روحی می آید. ذهنی که مدام در حال چرخیدن دور یک چرخه معیوب است، انرژی اش را خیلی زود از دست می دهد. مثل راننده ای که می خواهد همزمان پدال گاز و ترمز را فشار بدهد.
کار جالبی که می توان امتحان کرد، این است که برای یک مدت کوتاه، عمدا کنترل برخی چیزها را رها کنیم. مثلا تصمیم بگیریم یک روز در هفته هیچ برنامه ای نداشته باشیم. البته این کار در ابتدا اضطراب آور است، اما کمک می کند بفهمیم دنیا به این زودی ها فرو نمی ریزد.
گاهی اوقات همین رها کردن کنترل، باعث می شود چیزهای زیبایی اتفاق بیفتد که اصلا انتظارش را نداشتیم. یادم می آید یک بار به جای اینکه مثل همیشه همه چیز را مدیریت کنم، تصمیم گرفتم بگذارم کارها خودشان پیش بروند. نتیجه اش یک اتفاق غیرمنتظره و فوق العاده بود که هیچ وقت فکرش را نمی کردم.